سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هیئت انصار المهدی عجل الله تعالی فرجه
هر گاه خواستید بر چیزی گریه کنید بر جدم حسین علیه السلام گریه کنید ... (امام رضا علیه السلام)
قالب وبلاگ

دانلود نوحه ، ادعیه و نماهنگ مذهبی

انتظار فرج معنایش این نیست که انسان بنشیند دست به هیچ کاری نزند ،
هیچ اصلاحی را وجه همت خود نکند صرفا دل خوش کند به این که ما منتظر امام زمان علیه صلوات و السلام هستیم .
این که انتظار نیست !

انتظار، انتظار چیست ؟ ...

دانلود نماهنگ دلنشین معنای صحیح انتظار در کلام امام خامنه ای حجم 1.6 مگابایت


ادامه مطلب...

[ شنبه 91/11/14 ] [ 5:40 عصر ] [ قاسم ] [ نظر ]

دوازدهم بهمن سال 57 ، سالروز ورود امام خمینی (ره) به ایران ، گرامی باد .

ورود امام خمینی(ره) به تهران

جمعیت استقبال‌کننده در طول 33 کیلومتر از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا که مقصد بعدی امام ‌ بود، در انتظار هستند تا بزرگترین استقبال تاریخ را رقم زدند‌.

پس از 15 سال تبعید و دوری از وطن باید استقبالی شایسته از امام خمینی می‌شد اما ایشان قبرستان پایتخت را برای سخن گفتن در جمع میلیونی مشتاقان برمی گزینند؛ همانجایی که یادگار رژیم پهلوی است و فرزندان وطن که برای اسلام برخواسته و جاوید شده بودند در آنجا آرام گرفته بودند.

بسم‌‌الله الرحمن الرحیم امام خمینی در همهمه تمامی آنانی که در بهشت زهرا منتظر شنیدن سخنان رهبر انقلاب اسلامی بودند گم می‌شود.امام با تشکر و تسلیت آغاز می‌کنند و می‌گویند: ما در این مدت مصیبت‌ها دیدیم؛ مصیبت‌های بسیار بزرگ و بعضی پیروزی‌ها حاصل شد که البته آن هم بزرگ بود. مصیبت‌های زن‌های جوان مرده، مردهای اولاد از دست داده، طفل‌های پدر از دست داده. من وقتی چشمم به بعضی از اینها که اولاد خودشان را از دست داده‌اند می‌افتد، سنگینی در دوشم پیدا می‌شود که نمی‌توانم تاب بیاورم. من نمی‌توانم از عهده این خسارات که بر ملت ما وارد شده است برآیم.

من نمی‌توانم تشکر از این ملت بکنم که همه چیز خودش را در راه خدا داد. خدای تبارک و تعالی باید به آنها اجر عنایت فرماید. من به مادرهای فرزند از دست داده تسلیت عرض می‌کنم و در غم آنها شریک هستم. من به پدرهای جوان داده، من به آنها تسلیت عرض می‌کنم. من به جوان‌هایی که پدرانشان را در این مدت از دست داده‌اند تسلیت عرض می‌کنم.

انگار شهدای انقلاب را می‌بیند که در جمعیت پرخروش موج می‌زنند؛ همان‌هایی که آمده‌اند تا رهبرشان را ببینند؛ جوانانی که شاید خمینی را ندیده بودند به جز عکسی از او در خفا.

تبیین مغایر عقل و قانون بودن رژیم سلطنتی دومین بخش سخنان امام است.

خمینی باید تاریخ را ورق بزند. پس می‌گویند: خوب، ما حساب بکنیم که این مصیبت‌ها برای چه به این ملت وارد شد؟ مگر این ملت چه می‌گفت و چه می‌گوید که از آن وقتی که صدای ملت درآمده است تا حالا قتل و ظلم و غارت و همه اینها ادامه دارد؟ ملت ما چه می‌گفتند که مستحق این عقوبات شدند؟ملت ما یک مطلبش این بود که این سلطنت پهلوی از اول که پایه‌گذاری شد برخلاف قوانین بود. آنهایی که در سن من هستند می‌دانند و دیده‌اند که مجلس مؤسسان که تأسیس شد، با سر نیزه تأسیس شد. ملت هیچ دخالت نداشت در مجلس مؤسسان. مجلس مؤسسان را با زور سرنیزه تأسیس کردند  و با زور وکلای آن را وادار کردند به اینکه به رضا شاه رأی سلطنت بدهند.

 

پس این سلطنت از اول یک امر باطلی بود؛ بلکه اصل رژیم سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاف حقوق بشر است. برای اینکه ما فرض می‌کنیم که یک ملتی تمامشان رأی دادند که یک نفری سلطان باشد؛ بسیار خب، اینها از باب اینکه مسلط برسرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رأی آنها برای آنها قابل عمل است.

لکن اگر یک ملتی رأی دادند - ولو تمامشان - به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقی [ است؟] ملت 50 سال پیش از این، سرنوشت ملت بعد را معین می‌کند؟ سرنوشت هر ملتی به دست خودش است. ما در زمان سابق - فرض بفرمایید که زمان اول قاجاریه - نبودیم؛ اگر فرض کنیم که سلطنت قاجاریه به واسطه یک رفراندمی تحقق پیدا کرد و همه ملت هم - ما فرض کنیم که - رأی مثبت دادند اما رأی مثبت دادند بر آغا محمدخان قجر و آن سلاطینی که بعدها می‌آیند؛ در زمانی که ما بودیم و زمان سلطنت احمد شاه بود، هیچ‌یک از ما زمان  آغا محمد خان را ادراک نکرده؛ آن اجداد ما که رأی دادند برای سلطنت قاجاریه، به چه حقی رأی دادند که زمان ما احمد شاه سلطان باشد؟ سرنوشت هر ملت دست خودش است.

منبع : تبیان


[ چهارشنبه 91/11/11 ] [ 11:53 عصر ] [ قاسم ] [ نظر ]

***میلاد رسول مکرم اسلام بر مسلمانان جهان مبارک***

ولادت حضرت رسول مبارک

نقش اخلاق در سیره نبوی

یکى از شاخصه هاى پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک و کلام‏ دلاویز و پرجاذبه پیامبر اکرم (ص) با انسان‏ها بود، این خلق نیکو تا بدان حدى بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش ب‏سزایى داشت:

1- اخلاق پیامبر (ص)
2- شمشیر و مجاهدات حضرت على (ع)
3- انفاق ثروت حضرت خدیجه (س)

در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر (ص) درپیشرفت اسلام و جذب ‏دل‏ها تصریح شده است، آن جا که مى‏خوانیم: «فبما رحمة من الله‏لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم‏و استغفر لهم و شاورهم فى الامر; اى رسول ما! به خاطر لطف ورحمتى که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان‏گشته‏اى، و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از دور تو پراکنده‏مى‏شدند، پس آن‏ها را ببخش، و براى آن‏ها طلب آمرزش کن، و درکارها با آن‏ها مشورت فرما.»

ازاین آیه استفاده مى‏شود که : 1
- نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهى است، کسانى که نرمش ندارند،از این موهبت الهى محرومند;
2- افراد سنگ‏دل و سخت‏گیر نمى‏توانند مردم‏دارى کنند، و به جذب‏نیروهاى انسانى بپردازند;
3- رهبرى و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است;
4- باید دست‏شکست‏خوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت وجذب کرد (با توجه به این که شان نزول آیه مذکور در موردندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است);
5- مشورت با مردم از خصلت‏هاى نیک و پیوند دهنده است که موجب‏انسجام مى‏گردد.

پیامبر اسلام (ص) علاوه بر این که ارزش‏هاى اخلاقى را بسیار ارج‏مى‏نهاد، خود در سیره عملى‏اش مجسمه فضایل اخلاقى و ارزش‏هاى والاى‏انسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهره‏اى شادان و کلامى‏دلاویز با حوادث برخورد مى‏کرد.

به عنوان مثال، درتاریخ آمده‏است:در سال نهم هجرت هنگامى که قبیله سرکش طى بر اثر حمله‏قهرمانانه سپاه اسلام شکست ‏خوردند، عدى بن حاتم که از سرشناسان‏این قبیله بود به شام گریخت، ولى خواهر او که «سفانه‏» نام‏داشت‏ به اسارت سپاه اسلام درآمد. سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را درنزدیک مسجد در خانه‏اى جاى دادند، روزى رسول خدا (ص) از آن‏اسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیت استفاده کرده و گفت: «یا محمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلى عنى، و لا تشمت ‏بى احیاء العرب، فان ابى کان یفک العانى، و یحفظ الجار، و یطعم‏الطعام، و یفشى السلام، و یعین على نوائب الدهر; اى محمد!پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدى) ناپدید شدو فرار کرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویى‏قبیله‏هاى عرب‏ها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگان‏را آزاد مى‏ساخت، از همسایگان نگهبانى مى‏نمود، و به مردم غذامى‏رسانید، و آشکارا سلام مى‏کرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم‏را یارى مى‏نمود.» پیامبر اکرم (ص) که به ارزش‏هاى اخلاقى، احترام شایان مى‏نمود، به‏سفانه فرمود: «یا جاریة هذه صفة المؤمنین حقا، لو کان ابوک مسلما لترحمناعلیه; اى دختر! این ویژگى‏هایى که برشمردى، از صفات مؤمنان‏راستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمت‏قرار مى‏دادیم.» آنگاه پیامبر (ص) به مسؤولین امر فرمود:«خلوا عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق; این دختر را به‏پاس احترامى که پدرش به ارزش‏هاى اخلاقى مى‏نمود، آزاد سازید.». آن گاه پیامبر (ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شام‏را در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان به‏شام نزد برادرش رهسپار کرد.

در سیره عملى پیامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجوددارد که هر کدام نشانگر قطره‏اى از اقیانوس عظیم حسن خلق آن‏حضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر «و انک لعلى خلق‏ عظیم; و همانا تو اخلاق عظیم و برجسته‏اى دارى‏» به این مطلب‏اشاره فرموده است.

نظر شما را به چند نمونه از آن‏ها جلب‏مى‏کنیم: 1- عدى بن حاتم مى‏گوید: «هنگامى که خواهرم سفانه به اسارت‏سپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گریختم، پس از مدتى خواهرم ‏با کمال وقار و متانت ‏به شام آمد و مرا در مورد این که‏ گریخته‏ ام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهى کردم، پس‏از چند روزى از او که بانویى خردمند و هوشیار بود، پرسیدم:«این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدى؟» گفت: «سوگند به‏خدا او را رادمردى شکوهمند یافتم، سزاوار است که به اوبپیوندى که در این صورت به جهانى از عزت و عظمت پیوسته‏اى‏». با خود گفتم به راستى که نظریه صحیح همین است، به عنوان پذیرش‏اسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا به‏محضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید:کیستى؟ عرض کردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به‏سوى خانه‏اش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه مى‏برد،بانویى سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود،پیامبر (ص) به مدتى طولانى در آنجا توقف کرد و آن بانو را درمورد تامین نیازهایش راهنمایى فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.» سپس از آن جا گذشتیم وبه خانه رسول خدا (ص) وارد شدم، پیامبر (ص) از من استقبال وپذیرایى گرمى نمود، زیراندازى که از لیف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود: بر روى آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آن‏بنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روى‏زمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت،پادشاه نیست. سپس مطلبى از دینم را که راز پوشیده بود بیان‏فرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهى دارد، و فهمیدم که‏پیامبر مرسل مى‏باشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانى‏هایش مراشیفته‏اش کرده و همانجا مسلمان شدم.» 2- در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرت‏رخ داد، پس از پیروزى سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعى از یهودیان‏به اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکى از اسیران، صفیه دختر حى بن‏اخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود.بلال حبشى، صفیه را به همراه زنى دیگر به اسارت گرفت و آن‏ها رابه حضور پیامبر (ص) آورد، ولى هنگام آوردن آن‏ها اصول اخلاقى رارعایت نکرد، و آن‏ها را از کنار جنازه‏هاى کشته‏شدگان یهود حرکت‏داد، صفیه وقتى که پیکرهاى پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحت‏شد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سخت‏گریه کرد. هنگامى که بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد،پیامبر (ص) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیده‏اى و این‏گونه خاک‏آلود و افسرده هستى؟! » صفیه ماجراى عبورش از کنارجنازه‏ها را بیان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غیر انسانى و خلاف‏اخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحت‏ شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: «ا نزعت منک الرحمة یا بلال حیث تمر بامراتین على قتلى‏رجالهما; اى بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت‏بربسته که آن‏ها را از کنار کشته‏شدگانشان عبور مى‏دهى؟! چرابى‏رحمى کردى؟» جالب این که پیامبر اکرم (ص) براى جبران رنج‏ها و ناراحتى‏هاى‏صفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیش ‏نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتى‏هاى اورا به طور کلى از قلبش زدود. 3- در ماجراى جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماءدختر حلیمه که خواهر رضاعى پیامبر (ص) بود، با جمعى از دودمانش‏به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر (ص) هنگامى که شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبت‏هاى او و مادرش در دوران‏شیرخوارگى، احترام و محبت‏شایانى به شیماء کرد. پیش روى اوبرخاست و عباى خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روى آن‏نشانید، و با مهربانى مخصوصى از او احوال‏پرسى کرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستى که در روزگار شیرخوارگى به من محبت‏کردى...» (با این که از آن زمان حدود شصت‏سال گذشته بود). شیماء از پیامبر (ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفه‏اش را آزادسازد، یامبر (ص) به او فرمود:«من سهمیه خودمرا بخشیدم،و در مورد سهمیه سایر مسلمانان،به تو پیشنهاد مى‏کنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خودرا ببخشند.

ولادت حضرت رسول مبارک

شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز به‏پیروى از پیامبر (ص) سهمیه خود را بخشیدیم.» سیره‏نویس معروف‏ابن هشام مى‏نویسد: «پیامبر (ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهى باکمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى کن، و اگر دوست‏دارى تو را از نعمت‏ها بهره‏مند مى‏سازم و به سلامتى به سوى قوم‏خود بازگرد؟» شیماء گفت: مى‏خواهم به سوى قوم خود بازگردم.پیامبر (ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم‏ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگى خودادامه دادند. 4- مهربانى و اخلاق نیکوى پیامبر (ص) در حدى بود که امام صادق (ع)فرمود:روزى رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعت‏خواند، مردم بسیارى به‏او اقتدا کردند، ولى آن‏ها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمول‏دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خودمى‏پرسیدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده که پیامبر (ص)نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پیامبر (ص)پرسیدند: «مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (با حذف‏مستحبات) به پایان بردى؟» پیامبر (ص) در پاسخ فرمود:«اما سمعتم صراخ الصبى; آیا شما صداى گریه کودک رانشنیدید؟» معلوم شد که کودکى در چند قدمى محل نمازگزاران‏گریه مى‏کرده، و کسى نبود که او را آرام کند، صداى گریه او دل‏مهربان پیامبر (ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتاب‏تمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید. 5- عبد الله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر (ص) بود، عواملى ازجمله جاذبه ‏هاى اخلاق پیامبر (ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت ورسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستى از یهودیان به نام‏«زید بن شعبه‏» داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زیدرا به اسلام دعوت مى‏کرد، و عظمت محتواى اسلام را براى او شرح‏مى‏داد بلکه به اسلام گرویده شود، ولى زید هم چنان بر یهودى‏بودن خود پافشارى مى‏کرد و مسلمان نمى‏شد. عبدالله مى‏گوید: روزى‏به مسجدالنبى رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشسته ‏و مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم «علت‏ مسلمان شدنت چه بوده است؟» زید گفت: تنها در خانه‏ام نشسته‏بودم و کتاب آسمانى تورات را مى‏خواندم، وقتى که به آیاتى که‏در مورد اوصاف محمد (ص) بود رسیدم، با ژرف‏اندیشى آن را خواندم‏و ویژگى هاى محمد (ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد (ص) روم و او رابیازمایم، و بنگرم که آیا او داراى آن ویژگى‏ها که یکى از آنها«حلم و خویشتن‏دارى‏» بود هست‏یا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قراردادم، همه آن ویژگى‏ها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنهایک ویژگى مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خودادامه دهم، آن ویژگى حلم و خویشتن‏دارى او بود، چرا که درتورات خوانده بودم: «حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلان‏هرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتن‏دارى نبینند.» روزى براى یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،دیدم عرب بادیه‏نشینى سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتى که‏محمد (ص) را دید، پیاده شد و گفت: «من از میان فلان قبیله به‏اینجا آمده‏ام، خشکسالى و قحطى باعث‏شده که همه گرفتار فقر ونادارى شده‏ایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهى در بساطندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مى‏کنند، و امید آن رادارند که به آنها احسان کنى.» محمد (ص) به حضرت على (ع)فرمود:آیا از فلان وجوه چیزى نزد تومانده است؟ حضرت على (ع) گفت: نه،پیامبر (ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض‏کردم اى رسول خدا! اگر بخواهى با تو خرید و فروش سلف کنم،اکنون فلان مبلغ به تو مى‏دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهى، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیه‏نشین داد. من‏هم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرمامانده بود، در این ایام روزى به صحرا رفتم، در آنجا محمد (ص)را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصى حرکت مى‏کرد، سپس درسایه درختى نشست و هر کدام از یارانش در گوشه‏اى نشستند، من‏گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم:«اى پسر ابو طالب! من شما را خوب مى‏شناسم که مال مردم رامى‏گیرید و در بازگرداندن آن کوتاهى و سستى مى‏کنید، آیا مى‏دانى‏که چند روزى به آخر مدت مهلت ‏بیشتر نمانده است؟» من با کمال‏بى‏پروایى این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این که‏چند روزى به آخر مدت مهلت‏باقىمانده بود) ناگاه از پشت‏سر آن‏حضرت، صداى خشنى شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم که شمشیرش را ازنیام برکشیده ، به من رو کرد و گفت: «اى سگ! دور باش.» عمرخواست ‏باشمشیر به من حمله کند، محمد (ص) از او جلوگیرى کرد وفرمود:«نیازى به این گونه پرخاش‏گرى نیست، باید او (زید) را به حلم‏و حوصله سفارش کرد، آن گاه به عمر فرمود:«برو از فلان خرمافلان مقدار به زید بده.» عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادى چیست؟ گفت:چه کنم حلم محمد (ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب وفریاد خشن من آزرده شدى،محمد (ص) به من دستور داد این زیادى‏را به تو دهم، تا از تو دلجویى شود، و خوشنودى تو به دست آید. هنگامى که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد (ص) را دیدم مجذوب اسلام‏و اخلاق زیباى محمد (ص) شدم، و گواهى به یکتایى خدا، و رسالت ‏محمد (ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.

این‏ها چند نمونه از سلوک اخلاقى پیامبر اسلام (ص) بود، که هرکدام چون آیینه اى شفاف ما را به تماشاى جمال زیباى اخلاق نیک‏آن حضرت دعوت مى‏کند، و یکى از راز و رمزهاى مهم پیشرفت اسلام‏در صدر اسلام را که بسیار چشمگیر بود، به ما نشان مى‏دهد. در فرازى از گفتار حضرت على (ع) در شان اخلاق پیامبر (ص) چنین‏آمده:«رفتار پیامبر (ص) با همنشینانش چنین بود که دائما خوش‏رو،خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عیبجو و مدیحه‏گر نبود، هیچ کس از او مایوس نمى‏شد، و هر کس به‏در خانه او مى‏آمد، نومید باز نمى‏گشت، سه چیز را از خود دورکرده بود; مجادله در سخن، پرگویى، و دخالت در کارى که به اومربوط نبود، او کسى را مذمت نمى‏کرد، و از لغزش‏هاى پنهانى مردم‏جستجو نمى‏نمود، جز در مواردى که ثواب الهى دارد سخن نمى‏گفت،در موقع سخن گفتن به قدرى گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نموده‏و سراپا گوش مى‏شدند... .»

فرا رسیدن ماتم جانسوز رحلت کامل‏ترین انسان، حضرت ختمى مرتبت‏و شهادت سبط اکبرش حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام را در این‏روز و هم چنین شهادت امام على بن موسى الرضا علیه السلام را درآخر این ماه به فرزند دلبندش حضرت ولى الله الاعظم ارواحنافداه، مقام معظم رهبرى و به جهان بشریت، و مسلمانان دنیا وشیعیان و به ویژه امت پاسدار اسلام و پیروان اهل بیت عصمت وطهارت تسلیت عرض مى‏کنیم به این امید که ان شاء الله پیروى ازثقلین را سرلوحه اعمال خود قرار دهیم تا پیامبر و خداى پیامبراز ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاک در روز «وا نفسا» نایل‏آییم.

 

دانلود نماهنگ - عطر نام پیامبر(ص) - ولادت حضرت محمد (ص)


[ یکشنبه 91/11/8 ] [ 8:27 عصر ] [ قاسم ] [ نظر ]

مناظره شیخ مفید علیه الرحمة با عمر بن خطاب ...

مقدمتاً لازم است آیه ی 40 از سوره ی توبه را که مورد استشهاد است را ذکر کنیم:

 

(إلّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إذْ أَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانی اثْنَیْنِ إذْهُما فِی الغارِ إذ یَقولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللهُ سَکینَتَةُ علیهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوْها ....الایة)

 

شیخ طبرسی در کتاب «الاحتجاج» و کراجکی در کتاب «کنز الفوائد» از شیخ ابوعلی حسن بن محمد رقّی از شیخ مفید ابی عبدالله محمد بن نعمان چنین نقل کرده که او برایم گفت:

در یکی از سالها شبی در خواب دیدم که از راهی عبور می کنم. ناگهان چشمم به جمعی انبوه افتاد که حلقه وار دور کسی را گرفته اند!

پرسیدم: چه خبر است؟

گفتند: مردم دور عمر بن خطاب جمع شده اند و او برایشان داستان سرایی می کند.

پس جمعیت را شکافتم و نزد عمر رفتم و پرسیدم:

(أیّها الشیخ ما وجهُ الدلالة علی فَضلِ صاحِبُکَ أبی بکر ابن أبی قُحافه مِن قولِه تعالی: ثانی اثنَینِ إذهما فِی الغارِ؟)

یعنی: آیه ی «ثانی اثنین إذهما فی الغار» چگونه بر فضیلت رفیقت ابوبکر دلالت دارد؟

پاسخ داد:ابن آیه از شش جهت بر فضیلت ابوبکر دلالت دارد!

اول اینکه: خداوند ابتدا پیامبرش را ذکر کرده و آنگاه ابوبکر را؛و او را دوم شخص(بعد از پیامبر) قرار داده و فرموده:«ثانی اثنین»

دوم اینکه: آن دو را در مکان واحد و کنارهم جمع کرده(به جهت الفتی که بین آنها قرار داده) و لذا فرموده: «إذهما فی الغار»

سوم اینکه: ابوبکررا به خلعت مصاحبت با پیامبر مشرف ساخته و فرموده:«إذ یقول لصاحبه»

چهارم اینکه: پیامبر را دلسوز او قرار داده و پیامبر نسبت به ابوبکر کمالملاطفت را داشته چنانکه فرموده: «لا تحزن»

پنجم اینکه: خداوند از قول پیامبر به اوخبر داده که خداوند یاور و ناصر ما دو نفر است چنانکه فرموده:     «انّ الله معنا»

ششم اینکه: خداوند در آیه خبر داده که سکینه و آرامش را بر ابوبکر نازل فرموده و می فرماید: « فانزل الله سکینته علیه» و مراد از ضمیر در (علیه) ابوبکر است نه پیامبر،چرا که آرامش همیشه با پیامبر بوده و نیازی به فرود آمدن آرامش و سکینه از جانب خدا بر او نبوده است.

این شش وجه، دلیل است بر فضل ابوبکر است که آیه غار بیانگر آن است و به هیچ وجه قابل خدشه نیست.

 

به او گفتم: دلایل تو را شنیدم لکن من با کمک خداوند جمیع براهین و استدلالهای تورا باطل خواهم کرد.

و اما اینکه گفتی: خداوند ابوبکر را دومین قرار داد،آری به خدا سوگند آنها دو کس بودند لکن ملاحظه ی عدد چه فضلی را برای ابوبکر اثبات می کند؟چرا که چه بسا یک مومن با یک مومن دیگر و یا یک مومن با یک کافراز روی ضرورت و ناچاری جمع می شوند و این دلیل بر فضیلت کافر نیست.

و اما اینکه گفتی خداوند آن دو را در مکان واحد جمع کرده، این هم مانند صورت اول است، چرا که اجتماع مومن و کافر در یک مکان واحد ممکن است و این دلالتی بر فضیلت کافر ندارد، و از طرفی مسجدالنبی اشرف از غار است لکن در آنجا مومنین و کفار بعضا با هم بودند لذا خداوند چنین فرموده: « فَما للَّذین کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهطِعینَ، عَنِ الیمینِ و عَنِِ الشِّمالِ عِزینَ» (معارج 36.37)

یعنی: چه شده است که آنان که کفر ورزیده اند، به سوی تو شتابان اند،گروه گروه از راست و چپ هجوم می آورند؟)

و نیز در کشتی نوح، پیامبر و شیطان و سگ و... با هم جمع بوده اند، بنا بر این اجتماع در یک مکان دلالت بر فضل ابوبکر ندارد.

 

و اما اینکه گفتی: او را به خلعت مصاحبت با پیامبر مشرف نمود این نیز دلالتی بر فضل وی نمی کند زیرا مصاحب به معنای همراه است و چه بسا کافری با مومنی مصاحب وهمراه میشود چنانکه خداوند در قرآن کریم فرموده است: « قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَکَفَرتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِن تُرابٍ ثُمَّ مِن نُطفَةٍ ثُمَّ سَوّاکَ رَجُلاً»

یعنی: رفیقش در حالیکه با او گفتگو می کرد به او گفت: آیا به آن کسی که تو را از خاک، سپس از نطفه آفرید، آنگاه تورا به صورت مردی درآورد، کافر شدی؟

گذشته از این در لغت عرب، گاهی لفظ (صاحب) به حیوانات نیز اطلاق می شود مانند این شعر:

        إنَّ الحمارَ معَ الحمار مطیّة                        فإذا خَلَوتُ به فبئسَ الصاحب

که مراد از (صاحب) در این شعر حیوان،(الاغ) میباشد.

 

و گاهی لفظ (صاحب) به جمادات اطلاق شده است مانند:

        زُرْتُ هِنداً و ذاکَ غیر احتساب                   ومعی صاحب کَتُومُ اللّسان

که مراد از(صاحب) در این شعر، شمشیر است.

 

پس لفظ صاحب که بر کافر و حیوان و جمادات اطلاق می شود دلیلی بر فضیلت ابوبکر ندارد.

 

و اما اینکه عبارت (لا تَحزَن) را دلیل دلسوزی پیامبر بر او دانستی نیز مردود است بلکه این دلیل نقص و خطای اوست، چرا که حزنی که بر ابوبکر واقع شده بود یا اطاعت خدا بوده و یا معصیت، اگر اطاعت بوده نمی بایست پیامبر او را از اطاعت نهی کند بلکه باید او را دعوت به طاعت می کرد و اگر محزون شدن او معصیت بوده، پیامبر او را از حزن بر حذر داشته است و لذا این آیه دلیل بر معصیت او خواهد بود و گرنه پیامبر او را از حزن نهی نمی کرد.

و اما آیه ی «إنَّ اللهَ مَعَنا» نیز شامل ابوبکر نیست بلکه فقط ناظر به پیامبر اکرم است چرا که پیامبر از وجود مبارک خود تعبیر به جمع آورده است نظیر قول خدا که فرموده است:

«إنّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکرَ وَ إنّا لَهُ لَحافِظونَ» (حجر 9)

بعضی نیز گفته اند: ابوبکر به پیامبر گفت: یا رسول الله من به جهت برادرت علی بن ابیطالب که در بستر به جای تو خوابیده است محزون هستم و پیامبر جواب داد: «لا تَحزَن إنَّ اللهَ مَعَنا» یعنی ناراحت نباش همانا خدا با من و برادرم علی بن ابیطالب است.

و اما اینکه گفتی: سکینه و آرامش  بر ابوبکر نازل گشت قطعا چنین نیست زیرا با توجه به ادامه آیه، ظاهر است که سکینه بر کسی نازل گشت که خدا او را به کمک جنودش یاری کرد چنانکه فرمود: « فَأَنْزَلَ اللهُ سَکینَتَةُ علیهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوْها» و از طرف دیگر در قرآن در دو موضع بر پیامبر اکرم و سایر مومنین، إنزال سکینه کرده و در هر دو جا پیامبر را جداگانه ذکر کرده است چنانکه فرموده:«أَنْزَلَ اللهُ سَکینَتَةُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلیَ المُؤمِنینَ وَ أَلزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقوی» (فتح 26)

و در جای دیگر فرموده است: «أَنْزَلَ اللهُ سَکینَتَةُ علی رَسولِهِ و عَلَی المؤمنینَ و أَنزلَ جُنوداً لم تَرَوْها» (توبه 27)

 

و از آنجا که آیه مورد بحث، خداوند، سکینه را فقط برای پیامبر مخصوص گردانده لذا روشن می شود که ابوبکر را بهره ای از سکینه نبوده چرا که آیه چنین است: « فَأَنْزَلَ اللهُ سَکینَتَةُ علیهِ» بدون هیچ اشاره ای به شخص دیگر.

شیخ مفید می گوید: پس از بیان جواب ، مردم از دور او (عمر خطاب) پراکنده شدند و من در این لحظه از خواب بیدار شدم.

   منبع: احتجاج طبرسی ج  2


[ پنج شنبه 91/11/5 ] [ 12:33 صبح ] [ قاسم ] [ نظر ]

آغاز امامت امام زمان (ع)

 

آغاز امامت امام زمان (ع) ، روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 265 ه. ق است ؛ یعنی روز شهادت امام یازدهم (ع) آغاز امامت امام زمان (ع) است . جالب است بدانیم که ولادت امام زمان در روز جمعه بوده و اولین روز امامتش روز جمعه و نیز بنا بر نقلی که از نظر شیعه ، بسیار مشهور است ، ظهور امام هم روز جمعه است و همچنین یکی از اسامی آن حضرت نیز جمعه است .
یکی از افراد مورد وثوق و اعتماد ائمه معصومین و خاصه امام عسکری و امام زمان (علیهما الاسلام) فردی به نام ابوسهل بود . ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی می گوید : پس از آن که معتمد ، امام عسکری (ع) را به زهر مسموم کرد ، من به خدمت امام عسکری شرفیاب شدم ، لحظه ای بود که فرزند امام عسکری (ع) هم بر پدر وارد شده بود . امام حالش منقلب بود و شدیدا ضعیف شده بودند به گونه ای که وقتی ظرف آب را برای نوشیدن به امام عسکری (ع) دادند ، قدرت نگهداری ظرف آب را نداشت و می لرزید و دندانهای امام عسکری که به کاسه نزدیک شده بود می خورد و من صدایش را می شنیدم . در این لحظه وقتی که امام زمان (ع) وارد شد ، به محض این که چشم امام عسکری به امام زمان افتاد ، بسیار خوشحال شد اما لحظه ای گریست و بعد او را به عنوان آخرین وصی رسول الله و آخرین امام مؤمنین و به عنوان حجت بر حق خدا معرفی کرد و وصیت و سفارش خود را به امام زمان نمود . در این لحظه گویی احساس شد لحظه آغاز قبول مسؤولیت امامت امام زمان بود . بعد امام عسکری رو به امام زمان کرد و فرمود :« یا سید أهل بیته ! اسقنی بالماء فإنی ذاهب إلی ربی ؛ (1) ای بزرگ خاندان خودت ! آبی به من بنوشان ؛ زیرا من به زودی به سوی پروردگارم خواهم شتافت ».
امام زمان (ع) هم آب را به دست پدرش داد و بعد به پدرش کمک کردند تا او وضو بسازد . صحبت هایی هم بین امام عسکری و امام زمان (علیهما الاسلام) صورت گرفت آن گاه امام عسکری (ع) به درجه رفیع شهادت نایل گشتند .
البته این مسائلی بود که درباره ی امام زمان و آغاز امامتشان است ، ولی چیزی که باید به عنوان حجت برای مردم باشد این است که برای اثبات حجت بودن امام زمان و امامت ایشان طبیعی است که شیعیان او هم دلایل قانع کننده ای که باعث اطمینان خاطر بشود نیاز دارند .
ابوالادیان یکی از خدمتگزاران و یکی از دوستان نزدیک امام عسکری (ع) بود . ابن بابویه (ع) به نقل از ابوالادیان می گوید : امام عسکری (ع) به من مأموریتی داد که به مدائن بروم و نامه هایی را به آنجا برسانم . امام عسکری (ع) به من فرمود : ابوالادیان ! وقتی بعد از پانزده روز از مدائن برگشتی ، شهر سامرا را پر از شیون و غوغا خواهی یافت ، زیرا که من به شهادت خواهم رسید . من نگران شدم و از امام راجع به جانشین شان پرسیدم : وقتی شما به شهادت رسیدید ، چه کسی باید امامت امت را به عهده بگیرد ؟ امام عسکری در جواب به من سه نشانه داد ؛ نشانه اول : آن کسی که بر بدن من نماز بگزارد . دوم : آن کسی که جواب نامه ها را از تو طلب کند و نشانه ی سوم : کسی که بگوید در همیان و کیسه ها چه چیزی وجود دارد . حیا مانع شد که راجع به کیسه از آقا بپرسم ، نپرسیدم و با نگرانی سفرم را آغاز کردم و به مدائن رفتم . مأموریت را انجام دادم و وقتی برگشتم همان گونه که امام عسکری گفته بود ، ایشان به شهادت رسیدند . آن گاه چیزی که برای من مهم بود این بود که بدانم چه کسی جانشین امام یازدهم و به عنوان امام دوازدهم و حجت بر حق خداست . وارد بیت امام عسگری شدم ،دیدم برادرش جعفر بر جایگاهی نشسته است و همه ی واردین به اوتسلیت می گویند . گویی این گونه وانمود می شود که او به عنوان جانشین امام عسکری است ، در حالی که من او را می شناختم و می دانستم انسانی است بد سابقه و بد عمل که مرتکب محرمات می شد . مطمئن بودم که او لیاقت امامت را ندارد اما الان در چنین جایگاهی قرار گرفته ؛ چرا که دستگاه بنی عباس تلاش می کرد او را به عنوان جانشین امام عسکری به مردم معرفی کند . در همین حال خبر آوردند که او بیاید و بر پیکر امام عسکری (ع) نماز بگزارد .
او از جای خود حرکت کرده ، به سمت پیکر مطهر امام عسکری رفت تا نماز بگزارد ، دیدم نوجوانی با جمیع شیوه ها و شمایل زیبایی که دلربا بود آمد و دامن عمویش را گرفت و گفت : ای عمو ! کنار برو که من بر نماز گزاردن بر پیکر بابایم شایسته ترم .
او را کنار زد و بر پیکر امام عسکری نماز گزارد . با این صحنه مطمئن شدم که یکی از نشانه هایی که امام عسکری داده بود تحقق یافت و این شخص بر بدن امام عسکری نماز گزارد . منتظر بودم که نشانه های دیگر هم تحقق پیدا کند . در این حالت بود که وقتی نماز تمام شد به من اشاره کرد که جواب نامه ها را بده . این هم نشانه دوم ؛ چون نامه ای که امام عسکری به من سپرده بود و آن را به مدائن بردم ، به دوستانی که باید می دادم سپردم و جواب نامه های آن ها را به همراه بیت المال و سهم امامی که داده بودند با خودم آورده و منتقل کرده بودم . منتظر بودم نشانه ی سوم هم تحقق پیدا کند ، در همین حال جمعی از مؤمنین قم آمدند و در میان جمعیت عزادار قرار گرفتند و گفتند : جانشین امام عسکری کیست ؟ آن ها را به سمت جعفر هدایت کردند . آن ها وقتی پیش جعفر رفتند ، پرسیدند : شما جانشین امام عسکری هستید ؟ پاسخ داد : آری . گفتند : بگویید که ما حامل چه چیزی هستیم و نامه ای که با ماست چه کسی و برای چه کسی نوشته است و چیزی که به همراه ماست آن متاع چیست و چقدر است ؟
امام زمان عجل الله تعالی فرجه
جعفر با کمال عصبانیت گفت : عجب ! مردم را ببینید که از من چه چیزی را در خواست می کنند ، علم غیب از من طلب می کنند ؟ من فهمیدم که او امام نیست و جمعیتی که از قم آمده بودند هم با این پاسخ او مطمئن شدند که او امام نیست و جانشین امام عسکری شخص دیگری است . در همین حال فرستاده ای از درون خانه آمد و گفت که حجت خدا ( امام زمان ) فرمودند : نامه هایی که شما اهل قم از فلان شخص و فلان شخص برای امام عسکری آورده اید ، آن نامه ها را بیاورید و به همراه شما همیانی است که هزار اشرفی در آن قرار دارد که از میان هزار اشرفی که به عنوان سهم امام است ، ده اشرفی قلابی است که روکش طلا شده و اصل نیست .
آن ها باز کردند و دیدند هزار اشرفی سفید هست و آن ده اشرفی را هم شناسایی کردند . ابوالادیان می گوید : من دقیقا به همان نشانه هایی که امام حسن عسکری به من داده بود رسیدم و یقین کردم که او امام امت اسلامی و آخرین وصی پیغمبر اکرم (ص) است و آن پیامی که فرستاده شده از ناحیه امام زمان است و آن فردی که نماز بر پیکر امام عسکری گزارد امام زمان و آخرین امام شیعیان است . (2)

پی نوشت:

1. منتهی الامال ، ص 427.
2. منتهی الامال : 496/2.

منبع:کتاب ذکر نور در حضور مشتاقان ظهور

[ دوشنبه 91/11/2 ] [ 12:29 صبح ] [ قاسم ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

شایسته که نیستیم ؛ لیکن کاش که ما را به غلامی ، قبول میکردی مولا ... بنام حضرت دوست ، که هرچه داریم از اوست ؛ به وبلاگ هیئت انصارالمهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خوش آمدید . گویند که مولا در عزای جد غریبش خون گریه میکند ، پس چه نشسته اید شیعیان ؛ با حضور در مجلس ذکر اهل بیت علیهم السلام تسلای دل امام زمان ارواحنا له الفداء باشید . از آن دم که آب و گلم شد خمیر *** امیری حسین ونعم الامیر
آخرین مطالب
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 39003